بهانه زندگی

دوباره اومدم

1390/7/17 10:43
نویسنده : نفیسه
408 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره اومدم که برات بنویسم . بالاخره عمل مامانی تموم شد و حالا توی خونه بستریه . عصر چهارشنبه دو هفته پیش با پدرجون رفتیم تهران و باباعلی را با دایی جون احمد تنها گذاشتیم و اونها هم که از خداشون بود که تو این چند روز خوش بگذرونند . عمل قرار بود بعدازظهر پنج شنبه بشه که همین طور عقب می افتاد تا افتاد صبح جمعه . وای که چقدر هول و اضطراب قبل عمل بد بود با خودم می گفتم اگه من و بابا اینقدر مضطربیم آیا مامانم چه می کشه ولی اون بنده خدا اصلاً تو روی خودش نمی آورد . بالاخره ساعت 10 و نیم صبح جمعه بردندشون و ساعت 4 بعدازظهر عمل تمام شد . وای مامانی اینقدر درد داشت که من و پدرجون فقط گریه می کردیم و هیچ مسکنی کارساز نبود تا بالاخره ساعت 9 بعد از 5 ساعت درد کشیدن دیازپام تزریق کردند و مامانی خوابش برد و من و پدر جون هر دو نفر شب را پیش مامانی موندیم ولی خدا را شکر روزهای بعد دردش کمتر می شد تا سه شنبه که مرخص شدیم . هنوز هم مامانی درد را داره ولی مرتب مسکن باید مصرف کنه . شب جمعه هم که عروسی عمو محمد مامانت بود ولی مامانت دلش خون بود چون مامانی نبود و حالم خیلی گرفته بود برای همین تصمیم گرفتیم برای فرداش هر طور که شده مامانی را ببریم خونه مامان بتول . بالاخره سر ظهر به هر سختی که بود مامانی را بردیم و اون روز خیلی خوش گذشت بخصوص از دست حمید خیلی خندیدیم . شب هم برگشتیم خونه و چون چند وقت بود که به خونمون نرسیده بودم تا آخر شب در حال تمیزکاری بودم . امروز هم بالاخره وقت کردم که برات بنویسم .

یکی دو هفته دیگه معلوم میشه که تو را دارم یا باید آخرش دارو مصرف کنم . نمی دونم ! خدا هر چی خودش صلاح می دونه . . .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)