بهانه زندگی

ژینا گل من ، گل خوشگل من . . .

سلام دختر عزیزم بلاخره کم کم داره اسم دخمل گلم معلوم میشه . . . قبل از اینکه باردار بشم یه بار که رفتیم قم حرم حضرت معصومه به خانوم گفتم دختر دار بشم اسمشو معصومه می ذارم چون خیلی دوستتون دارم . . . وقتی هم فهمیدم باردارم و دکتر تاریخ زایمان را همون روز اول برام زد دیدم شب میلاد خود خانومه ولی از قرار این روزگار که هر کار بخوای بکنی صدتا پیدا میشه که ساز مخالف باهات بزنه برای منم همین طور شد . . . هیچ کس با این اسم که من انتخاب کردم موافق نیست بخصوص آقای شوشو . . . دلیل جالبش هم اینه که این جور نذر و نیتا بدون اجازه ی پدر بچه قبول نیست و من هم باید رضایت داشته باشم !!! حالا بیا و راضیش کن . . . علی نظرش اینه که روحیه دختر خیلی حساس...
16 خرداد 1391

تغییر آدرس وب

بدلیل غلط املائی توی آدرس وب ، وبم را تغییر دادم به این آدرس :WWW.BAHANEIEZENDEGI.NINIWEBLOG.COM متأسفانه از اونجا که نمی شد مطالب را به وب جدید انتقال بدم ادامه مطالبم را توی وب جدید میگذارم . منتظرتون هستم .
13 اسفند 1390

انتخاب اسم

سلام :  این نی نی گل ما از بس خاطرخواه داره هر کسی یه اسم براش انتخاب کرده ولی جالبه که اگه پسر باشه همه روی اسم  «محمدحسین» توافق داریم ولی کافیه دختر باشه . ..... نظر خودم که  « فاطمه معصومه »  است چون من و علی بواسطه ایشون بهم رسیدیم و من دوست دارم ثمره ی عشقمون را به جبران یه تشکر کوچیک به اسم خود خانوم فاطمه معصومه بگذارم . بقیه هم با من موافقند ولی فقط برای شناسنامه . باباش که می خواد «بهار » صداش کنه مامانم « ناز گل » بابام هم «باران» . احمد هم که هر روز یه اسم برای نی نی خواهرش پیدا می کنه یه روز سارینا یه روز یاسمین یه روز تارا ...
4 اسفند 1390

تاسیانه

سلام . من نمی دونم توی شهرهای دیگه هم چیزی مثل تاسیانه وجود داره یا نه . آداب و رسومی که توی شهر ما (اصفهان) هست و نمی دونم چه کسایی این آداب را وجود آوردند که واقعاً هزینه های بیهوده را باعث میشه . اگه نمی دونید تاسیانه از این قراره که معمولاً توی ماه چهارم خانم باردار خانواده ی دختر یه سری از غذاهای رنگ و لعاب دار و معمولاً سنتی را برای دخترشون تهیه می کنند و به منزلشون می برند و جالب تر اینکه خانواده شوهر هم دعوت می شوند و همگی میل می کنند !!! جالبه نه ؟! یکی دیگه بچه دار شده یکی دیگه ویار داره و یکی دیگه میل می کنه . . . روز جمعه مصادف با تولد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) به دعوت مامان و بابام رفتیم رستوران آتایار . با اینکه من...
23 بهمن 1390

ویار شدید

سلام بچه ی شیطون . معلوم هست تو دل مامان داری چکار می کنی که من این همه داغونم ؟! چند روزیه که اصلاً حالم خوب نیست و از شب تا صبح و صبح تا شب یک سره حالم بده . بدیش اینکه میل به هیچ غذایی ندارم و با این حال هم تازه خیلی تشنم می شه و چون معده ام خالیه آب هم نمی تونم بخورم . دلم می خواد یه ماده ای باشه که هم گرسنگیمو برطرف کنه هم تشنگیمو و حالمم بد نشه . روز جمعه از بس حالم بد بود صبح که همه حلیم و عدس می خوردند با حسرت نگاهشون می کردم و دوباره ضعف کردم و مجبور شدم بخوابم . قبلش به بابا علی گفتم بگذار بیاد اول از همه یه گوش مالی از طرف من داره که اینقدر مامانی رو اذیت نکنه بعدش خواب دیدم تو زودتر بدنیا اومدی و اینقدر خوشگل بودی و مامانو دو ت...
16 بهمن 1390

نی نی خوب

سلام . دو روز پیش با علی رفتیم پیش دکترم چون قرار بود سونو را نشونش بدم . اول از همه حالمو پرسید و بعد تا سونو رو دید گفت به به چه بچه ی خوبی همه چیز عالیه . این اولین باری بود که کسی از نی نی مون تعریف کرد و احساس خیلی جالبی بهم دست داد . البته به خاطر فشارهایی که این مامان بی ملاحظه سر خودش آورده هنوز یه مقداری لکه خون پشت جفت مونده که باید شیاف استفاده کنم تا اون هم بهتر بشه . استراحت نسبی تجویز کرد و دستور خاصی فعلاً تا یک ماه دیگه برای غذا و طرز خوابیدنم ندارم . فقط باید خوردن مایعات را کم کنم و غذاهایی دریایی هم تا سه ماهم تمام بشه مصرف نکنم چون جیوه برای رشد مغز کوچول ضرر داره . از ویارم که براش گفتم گفت خدا را شکر چون جدیداً ثابت...
13 بهمن 1390

اولین سونو

سلام عزیزکم . دو روز پیش مامانی رفت سونو تا اولین خبرها را از به به کوچولوش بگیره . اینقدر دلهره و اضطراب داشتم فقط برای اینکه خانم دکتر بگه تو سالمی . با اینکه ساعت 1 نوبت داشتم اما ساعت 3 نوبتم شد اینقدر هم آب خورده بودم که داشتم . . . خلاصه خانم دکتره گفت خدا را شکر ضربان قلب کوچیکت شنیده میشه ، یک سانتی متر و دو میلمتری ! و سنتم 7 هفته و یک روز ! آخر سر پرسیدم سالمه که خانم دکتر گفت بله در حد سنش سالمه (قربون سنت برم جیگرم) ، جوابشو گرفتم و رفتم خونه بابام هم تازه از کربلا اومده بود تا رسیدم بوسیدمش و بابا هم اول از همه سراغ نی نی گلمونو گرفت منم گفتم سلام میرسونه تازه شده یک گرم ! بابا و مامانم خیلی خوشحالند و هر دفعه که حرف از تو...
12 بهمن 1390