مامان شدم
سلام . بالاخره اون روز خوب و دوست داشتنی رسید و من و علی مامان و بابا شدیم . چند روزی بود که شک کرده بودم ولی مطمئن نبودم برای همین با ناامیدی رفتم آزمایش ، بعد از ظهر ساعت 2 نیم ساعت خروجی گرفتم و با علی به آزمایشگاه رفتم . تو راه با خودم و علی می گفتم می دونم که نیست ولی برای اینکه مطمئن بشیم رفتم . وقتی جوابو گرفتم باورم نمی شد و از فرط خوشحالی رفتم تو درب شیشه ای آزمایشگاه (پیش خودم گفتم خوبه 6ماهه که فقط منتظریم ) علی هم اولش باورش نمی شد . بالاخره به مامان و احمد و بابا هم گفتم اونا باورم نمیشد که اشک خوشحالی می ریختند . خلاصه به خاطر حال ناخوشم فرداش به دکتر مراجعه کردم و اون هم سه هفته استعلاجی برام نوشت اما قربون سر کار رفتن...
نویسنده :
نفیسه
7:56