اولین سونو
سلام عزیزکم .
دو روز پیش مامانی رفت سونو تا اولین خبرها را از به به کوچولوش بگیره . اینقدر دلهره و اضطراب داشتم فقط برای اینکه خانم دکتر بگه تو سالمی . با اینکه ساعت 1 نوبت داشتم اما ساعت 3 نوبتم شد اینقدر هم آب خورده بودم که داشتم . . . خلاصه خانم دکتره گفت خدا را شکر ضربان قلب کوچیکت شنیده میشه ، یک سانتی متر و دو میلمتری ! و سنتم 7 هفته و یک روز !
آخر سر پرسیدم سالمه که خانم دکتر گفت بله در حد سنش سالمه (قربون سنت برم جیگرم) ، جوابشو گرفتم و رفتم خونه بابام هم تازه از کربلا اومده بود تا رسیدم بوسیدمش و بابا هم اول از همه سراغ نی نی گلمونو گرفت منم گفتم سلام میرسونه تازه شده یک گرم !
بابا و مامانم خیلی خوشحالند و هر دفعه که حرف از تو میشه یه جوری خاص نگام می کنند .
امیدوارم به صحت و سلامت و خوشی بیای و زندگیمو پر از رونق و برکت و شادی کنی . احساس خاصی نسبت بهت دارم . یه خوشحالی همراه با دلهره و اضطراب ، استرس به دلیل اینکه آیا می تونم تو را اونطور که خدا می پسنده تربیتت کنم ؟ آیا می تونم مامان مهربون و خوبی برات باشم ؟ خودت عزیزم برام دعا کن تا شایسته وجود پاک و مقدسی مثل تو باشم .
خیلی دوستت دارم ، عاشقتم ، . . .